Quantcast
Channel: جهان نيوز - آخرين عناوين فرهنگ :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 18760

ده‌نمکی از آخرین مستند خود می‌گوید

$
0
0
به گزارش جهان، فارس نوشت: «مسعود ده‌نمکی» کارگردان سه‌گانه اخراجی‌ها به تازگی مستندی با عنوان «عمو عباس» ساخته است. ده‌نمکی در این مستند به زندگی «عمو عباس» یکی از رزمندگان قدیمی و مخلص دفاع مقدس و از اولیاء الهی که در روستای ابارش سبزوار زندگی می کند، پرداخته است. به همین بهانه به سراغ مسعود ده نمکی رفتیم تا از «عمو عباس» برایمان بگوید.- اخیرا مستندی از شما منتشر شد به نام "عمو عباس"، ماجرای این مستند چیست؟عمو عباس یکی از رزمندگان قدیمی و مخلص دفاع مقدس بود که در روستای ابارش سبزوار زندگی می کرد. مرحوم ابوترابی در مسیر پیاده روی اش که به مشهد می رفت وقتی به سبزوار می رسید تنهایی به خانه او می رفت. بعدها آقای ابوترابی متوجه وضع حالی او می شود که مورد عنایت امام زمان (ع) واقع شده و شفا گرفته است.بسیاری از علما مثل آیت الله بهجت و مرحوم دولابی هم به دیدن او رفته بودند اما گمنام بود و ۴۵ روز پیش ( ۳ تیر) فوت کرد. در مصاحبه هایی که با من داشت پیش بینی کرده بود که سال آینده فوت می کند. خاطراتش را تعریف کرده بود که من بعد از فوتش منتشر کنم. آن خاطره اش در فیلم هست که می گفت: موقع رفتن به جبهه ما خانواده فقیری بودیم که یک گونی آرد بیشتر نداشتیم در چند ماهی که من جبهه بودم هر چه خانواده از این گونی استفاده می کنند تمام نمی شود.این ها را در تاریخ شنیده بودیم اما این که در دنیای معاصر از بعضی از آدم ها دیده شود کم است.- شما چطور او را پیدا کردید؟من شنیده بودم که آقای ابوترابی وقتی به سبزوار می رسد به جایی می رفت که هیچ کس نمی دانست. پیگیری و تحقیق کردم و یکی از آزاده های مورد اطمینان آقای ابوترابی را پیدا کردم و از او پرسیدم. بعد فهمیدم مردم روستای ابارش از کرامات این پیرمرد خبر دارند اما در کشور گمنام بود. او حتی سواد مدرسه ای هم نداشت. حتی آقای بهجت را هم نمی شناخت بعد که عکسش را دید شناخت که او مرجع بوده است. یا حتی آقای ابوترابی را هم که سالی یکبار پیشش می رفت نمی شناخت وقتی فوت کرد فهمید که او ابوترابی است.- شما کی به دیدنش رفتید؟من از سال ۸۱-۸۲ او را می شناختم و پیشش می رفتم یا او گاهی به خانه ما می آمد.- چرا از خاطرات جبهه اش کم در مستند آوردید؟چون از تعریف کردن پرهیز می کرد و چیزی نمی گفت. فقط خاطره رفتن به جبهه و مجروحیت و خاطره آرد را گفت که آوردم.- آخرین بار کی او را دیدید؟قبل از مریضی اش با او تماس داشتم. برخی از تهران و حتی بعضی مسئولان مریضی های حاد داشتند پیشش می رفتند. حتی یکی از مسئولان که در کما بود او بالای سرش می رود و دعا می کند و شفا پیدا می کند.در عین همه این ها زندگی ساده و فقیرانه ای داشت.- علت اصلی رسیدن به این مرحله چه بوده؟از خودش پرسیدم گفت: فقط بخاطر نان و رزق حلال است.

Viewing all articles
Browse latest Browse all 18760

Trending Articles