خدایا! خوشا آنان که از زلال چشمه خشوع می نوشند در باران فروتنی نماز خاشعانه می خوانند معبودا! افق در عین این که آسمانی است سر بر زمین تواضع می ساید بدا به حال من که سر بر آسمان تکبر می دارم الهی! مغرورم برآنچه از من نیست خدایا! فغان و آه از بلندی راه و دوری سفر الهی! مسافر بار خود سنگین نمی کند که مبادا از سفر باز ماند بدا به حال من که در خویش مانده ام معبودا! جاذبه های پرجذبه دوستی گمراهم کرده و دافعه های پرطمطراق دشمنی از حق رانده معبودا! به زنجیر خود ببند که گرفتار زنجیر گناهم خدایا! چه سود مرا از بازار دنیا معبودا! رضای تو شاهین سنجش من نیست بر کرسی قضاوت که می نشینم با چند ترازو وزن می کنم الهی! تیرگی جهالت از دلم بزدا و انوار معرفت بر قلبم بتابان و روزنه ای به سوی حقیقت جانم بگشا خدایا! از تشعشعات انوار یقین محرومم و از پرتو خورشید معرفت بی نصیب معبودا! جام بلورین دلم را بشکن که خودت گفته ای « اَنا فی المنکسرة القلوب » آشیان من دلهای شکسته است خدایا! زمان هم چنان بر مدار انتظار می چرخد و من در این سیر چرخش بی قرار به عادت می چرخم. علیرضا زرقانی.2/5/88 منبع: وبلاگ "تواضع باران" |
↧
الهی! تیرگی جهالت از دلم بزدا
↧