تا سایه سرت به سر محملم فتاد برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد یک اربعین بود که ندیدم جمال تووین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد ای کشتی نجات ز طوفان دوری اتموج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیریک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دویددل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخمُردم همین که بار در آن منزلم فتاد شد گریه رقیه سبب تا ببینمتهر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد شد باز بند دست من و باز کی شودبند مصیبتی که به پای دلم فتاد |
↧
یک اربعین بود که ندیدم جمال تو
↧