به گزارش جهان، یکی از کاربران خوش ذوق جهان نیوزبه نام "مهدی موحدی" شعر سروده شده خود را برای ما فرستاده است: شاعر شعر می گوید...با کلمات... از کلمات...با تشبیهها...با استعارهها...و لحظه ای بر روی کاغذ او کلمات می نشینند که بر گونه ی او اشک...و نقاش، نقش می زند...از دنیای خیال ..از دنیای قلبش ..از تصاویر زیبا .. از عشق .. از ساقی .. از ساغر ..و لحظه ای نقش ها بر بوم او می نشینند که اشک بر چشمشو خواننده با تحریر هایش تن هر عاشقی را می لرزاند ..خواننده می خواند و می خواند و شعر شاعر را بر زبان می آورد و آن لحظه ای صدایش جانگداز می شود که اشک بر دیده می نشاند ..و هنر من نیز مردن است ..من می میرم و آنقدر هنرمندم که در مردن خویش، تنها چیزی را که در نظر نداشته ام خود بوده ام..شاعر آن لحظه ای شاعر می شود که روی خود پا بگذارد ..شعر های بی تخلص..و نقاش آن لحظه ای نقاش می شود که خود را کنار نهددر نقاشی های بی امضا .. و خواننده آن وقتی خواننده می شود که در کوچه ها و در نیمه شب ها بخواند ..و من وقتی هنرم را به نمایش می گذارم که بمیرم ..آنگونه که منی در میانه نباشد ..و آن روز است که شاعر، نقاش، خواننده بر بالای جسد من خواهند ایستاد ..پس منم که هنر را آفریده ام ..منم که پا بر روی خود گذاشته ام ..منم که عشق را ظهور بخشیده ام ..منم که کرشمه کرده ام ..منم که شهیدمشاهدم ..عاشقم ..و با همه این ها من نیستم ..نوجوانی متواضع هستم .. با پیراهنی خونین .. و محاسنی نه چندان بلند ..هر کجایی هستم .. در غزه .. در لبنان ..خوزستان ..من شهیدم و پیامی جهانی دارم ..رویایی به وسعت همه جهان ..و به درازای همه تاریخ..و به ابهام سرنوشت زمین ..رویایی دارم ..می روم ..اما رویایم می ماند .. |
↧
من شهیدم و پیامی جهانی دارم
↧