گروه فرهنگی جهان نیوز ـ شهزاد اردشیری: گاهی اوقات وقتی می شنویم بعضی از فیلمها در جشنواره های جهانی جوایزی را کسب کرده اند و توانسته اند خودی نشان دهند احساس می کنیم قرار است فیلم متفاوتی ببینیم و خوشحال می شویم که فیلم فوق العاده ای ساخته شده است، لحظه شماری می کنیم که این فیلم به دست ما برسد یا اکران شود. تا بتوانیم هرچه سریعتر با دیدن این فیلم لحظات خوبی را تجربه کنیم اما متأسفانه می بینیم بسیاری از این فیلمها، فیلمهای خوبی نیستند و برای موضوع خاصی که این فیلمساز انتخاب کرده است مورد توجه جشنواره های خارجی قرار گرفته است و تا کی قرار است این اتفاقات بیفتد که فیلمهای ضعیف، با موضوعات خاص جای فیلمهای قوی جا زده شود.وقتی درباره ی فیلم فصل کرگدن شنیدم و قبل از اینکه فیلم به دستم برسد آنونس آن را دیدم احساس کردم قرار است فیلم خوبی ببینم اما با دیدن بعضی از پلانها حس درونیم می گفت اینبار هم بهمن قبادی قرار است با تخریب جامعه ی ایرانی، خودش را به گونه ای دیگر تکرار کند. مانند بعضی از فیلمهای قبلی او.در سکانس ابتدایی فیلم می بینیم ساحل فرزان از زندان آزاد می شود. اولین سوالی که سعی دارد فیلمساز برای تماشاچی ایجاد کند این است که این شخص کیست؟ چرا زندانی بوده؟ اکنون به کجا می رود؟ ساحل فرزان بعد از آزادی از زندان برای پیدا کردن همسرش مینا به ترکیه می رود و در آنجا به راحتی و بدون هیچگونه کشمکش و مشکلی مینا را می یابد اما بی هیچ دلیلی خودش را به او معرفی نمی کند و روزها و شبها کنار ساحل نزدیک خانه مینا منتظر می ماند. فیلمساز برای اینکه بتواند داستانش را روایت کند و به سوالات تماشاچی جواب بدهد به فلاشبکهای بی مورد روی می آورد. داستان بین گذشته و حال معلق است و فیلمساز بین روایت هر دو زمان ناتوان مانده است. در بسیاری از مواقع می بینیم کارگردان توان این را ندارد که اطلاعات داستان را آرام آرام به تماشاچی انتقال دهد و به یکباره با تک گوییهایی که یک نفر دارد حجمی از اطلاعات داستان به تماشاچی انتقال پیدا می کند و بعد از آن بلافاصله همه ساکت می شوند اگر فیلمساز می توانست همه چیز را با ایجاد کشمکش و تعلیق به تماشاچی انتقال دهد داستان متفاوت می شد. بهمن قبادی برای روایت داستانش از پیش پا افتاده ترین روشها استفاده کرده است. هیچ گونه تمهیدی در داستان وجود ندارد که تماشاچی را با خودش همراه سازد و ضعفهای خود را پشت تفکرات روشنفکری مخفی کرده است.فیلم از اغراق و شعار پر شده، اشعاری که در طول فیلم استفاده می شود شعاری بوده و فیلم را به کاری سطحی تبدیل کرده نه به فیلمی روشنفکرانه. فیلمنامه حتی برای یک فیلم کوتاه هم مناسب نیست چه برسد برای یک فیلم بلند داستانی. فیلمساز با کشدار کردن پلانها و تکرار مدام یک موضوع که ما را به جایی نمی رساند، سعی دارد زمان فیلم را افزایش دهد. بسیاری از سکانسها و پلانهای فیلم زاید بوده و با حذف آنها هیچ اتفاقی نمی افتد. روایت داستانی وجود نداشته و هیچگونه سر و تهی ندارد. به همین دلیل سعی دارد بسیار سریع از سکانسهای فیلم بگذرد و با تنوع سکانسی و زیبایی بصری تماشاچی را با خود همراه کند. که در آن هم ناتوان مانده. فیلم باید داستان را روایت کند و کششهای دراماتیک باید عاملی برای همراهی تماشاچی با فیلم شود.بهمن قبادی سعی دارد با مستند جلوه دادن آدمهای قصه به تماشاچی ها این باور را انتقال دهد که چنین اتفاقی افتاده است اما با اغراق و تضادهای کور کورانه تماشاچی متوجه می شود که تمام این جریانات دور از واقعیت است و آن را پس می زند. ما به صرف اینکه به تماشاچیمان بگوییم این شخصیت واقعی ست نمی توانیم بی خیال شخصیت پردازی بشویم و از کنار آن بگذریم فیلمساز و فیلمنامه نویس باید شخصیتهای قصه را برای ما باور پذیر کند. شخصیت پردازی فیلم بسیار سطحی بوده حتی آدمهای قصه تیپ هم نیستند. تماشاچی حتی برای لحظاتی کوتاه به آدمهای قصه نزدیک نمی شود و هیچ وقت آنها را باور ندارد، هر گونه اتفاقی برای آنها می افتد با آنها همزاد پنداری نمی کند.بازی خانم مونیکا بلوچی (MONICA BELLUCCI) در فیلم مالنا بسیار باور پذیر و متفاوت است اما در این فیلم از یک بازیگر آماتور نیز ضعیف تر دیده می شود که این مشکل بخاطر ناتوانی کارگردان در بازیگیری و هدایت درست بازیگران فیلم است در فیلمهای قبلی بهمن قبادی به دلیل نبودن بازیگر حرفه ای او تمام تلاشش را می کند تا همه چیز به بهترین نحو به تماشاچی انتقال پیدا کند اما او در این فیلم درگیر اسمهای بازیگرانش شده و فراموش کرده است که باید فیلمی را کارگردانی کند نه چند پلان بی سر و ته را به هم بچسباند. برای من چیزی که بسیار عجیب است این است که چگونه خود بازیگرهای این فیلم از این وضعیت خسته نشدن و توانستند یک چنیین فیلمی را به پایان ببرند چگونه داستان فیلم را خواندند و نفهمیدند که این فیلم هیچگونه شخصیت پردازی ندارد.اگر بازیگران فیلم مانند بهروز وثوقی (BEHROUZ VOSSOUGHI) تغییر کند چه اتفاقی می افتد. گاهی اوقات کارگردان وقتی از بازیگری خاص استفاده می کند به منظور بهتر بازی کردن و یا خاص بودن آن نقش است اما اگر بازیگرهای فیلم عوض می شدند هیچ اتفاقی نمی افتاد کما اینکه هم اکنون نیز هیچ اتفاقی نیفتاده است. بعضی از نقشها کاملا کاذب بوده و اگر حذف شوند به روند داستان لطمه ای نمی خورد. مانند نقش آرش لباف (ARASH LABAF) که اگر حذف شود داستان روند خود را دارد.قبل از پخش فیلم بسیاری تمایل داشتند آخرین ساخته بهمن قبادی را ببینند. با تبلیغات بسیار گسترده ای که بر روی فیلم شده بود و پخش گسترده ی آنونس فیلم و دیدن بازیگر چو+ن بهروز وثوقی (BEHROUZ VOSSOUGHI)، مونیکا بلوچی (MONICA BELLUCCI) و آرش لباف (ARASH LABAF) تمایلی در مردم ایجاد کرد که همه این فیلم را ببینند اما وقتی فیلم پخش شد آنقدر کار ضعیف بود که بعد از پخش بلافاصله از یادها رفت و فراموش شد. حتی در بین مردم دیگر کسی از این فیلم حرفی نمی زند در صورتی که فیلمهای قوی بعد از پخش تا مدتها ورد زبان مردم شده و به همه انتقال پیدا می کند. فیلم فصل کرگدن برای همیشه فراموش شد. مردم به خوبی فهمیدند که این فیلم بسیار ضعیف است. کلام آخر، من طرفدار هیچ فرقه و تفکری نیستم و فیلمها را با معیارهایی که باید داشته باشند ارزیابی می کنم. بسیاری از فیلمسازهای ما برای اینکه بتوانند در جشنواره های پر طمطراق ضد وطنی جایزه بگیرند سعی در تخریب دارند و فراموش کرده اند که بازیچه ی دست عده ای شده اند که مانند عروسک خیمه شب بازی آنها را می رقصانند.اگر بهمن قبادی اینگونه ادامه دهد و فیلمهای سطحی بسازد، باید گفت : بهمن قبادی پایان یافته است و دیگر از فیلمهایی مانند زمانی برای مستی اسبها، آوازهای سرزمین مادریم و لاکپشتها پرواز می کنند در کارنامه ی او خبری نخواهد بود. پس خداحافظ بهمن قبادی، خداحافظ.