به گزارش جهان، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:در راه شدید خوابم گرفت ، گوشه ای نزدیک دشت عباس توقف کردم ، کمی استراحت کردم . شخصی به شیشه می زد!! بیدار شدم ،از پیر مردهای عشایر بود . گفت :آقا دنبال من بیا!! با موتور جلو میرفت ،من هم به دنبال او ؛ در جاده عین خوش حدود سه کیلومتر جلوتر توقف کرد ! کنار تپه خاکی کوچکی رفت ... خاکها را کنار زد . دو شهید بی نشان آرام در کنار هم خوابیده بودند !! فهمیدم آن خواب بی موقع بی دلیل نبوده . پرسیدم چی شد که دنبال من آمدی؟ گفت :پشت شیشه ماشین را خواندم ... همسنگرم کجایی...