جهان نیوز - حجت الاسلام بهزاد زارع: آماده شدم پس از وقفه ایام امتحانات و… مطلبی بنویسم وموضوعی دیگر مورد نظرم بود اما یک لحظه فکر کردم امروز سی ویکم خرداد سالگرد عروج عارف مجاهد و دانشمند فرزانه دکتر مصطفی چمران است ؛ یادش خیلی گرامی! چقدر جای چمران خالیست؟! مردی که پله های رشد و تعالی انسانی را چه زیبا صعود کرد! مرادش خمینی او را خوب شناخت! گرچه تمام شخصیت مصطفی در آینه پیام پیر ومرادش نمایان است ؛ اما … امام (ره) برای رفتن هرکسی پیام نداد وآن هم چنین پیامی «شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملا ء اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولیعصر ـ ارواحنا فداه – تسلیت و تبریک عرض میکنم ؛ تسلیت از آنرو که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهههای نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه میآفرید و سرلوحهی مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت. و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملتها و تودههای مستضعف میکند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش میدهد. مگر چنین نیست که زندگی، عقیده و جهاد در راه آن است. چمران عزیز با عقیدهی پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروههای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم کرد.او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش به خیر. اما، ما میتوانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند. من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملتهای مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق و به خاندان این مجاهد عزیز تسلیت عرض میکنم و از خداوند تعالی رحمت برای او و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.»این عالم مجاهد کی واز کجا اوج گرفت که امام اورا آنطور توصیف کرد؟! سیر عروج و رشد و تعالی یاران روح الله متفاوت است؛ بعضی ها از نیمه راه آمدند و رسیدند؛ بعضی ها اواخر آمدند و به مقصد رسیددند؛ حتی بعضی ها در دقیقه ۹۰ آمدند و چقدرخوب رسیدند، امثال شاهرخ ضرغام ها! سفره ای که خمینی پهن کرد عالم عجیبی دارد! خیلی ها سر سفره رسیدند و سیرِ سیر شدند؛ البته بعضی ها نمک خوردند و نمکدان شکستند و… که البته اینجا مجال پرداختن به خاسرین نیست؛ بعضی ها هم سرسفره بودند اما حواسشان پرت بود و… مثل حقیر! که در اینجا فرصت شرح افسوسها و واحصرتای این دسته هم نیست؛ اما بعضی ها! بعضیها از اول در گستراندن این سفره با برکت نقش داشتند ، ذره ذره خود رابرای رسیدن به قله هایی که خدا در قرآن وعده داده تربیت کردند؛ یعنی از اول حواسشان جمع بود ؛ خشت خشت وجودشان را برای رسیدن به مقصد متعالی مورد تعریف خدا و اهل بیت (علیهم السلام) برهم نهادند وچمران یکی ازآن مردان خدا بود که… خدا خیرش دهد ابراهیم حاتمی کیا با این «چ» گرچه این فیلم دریک همه پرسی بزرگ فرهنگی روی بعضیها را کم کرد و مورد توجه مردم گوهرشناس ایران قرارگرفت و حضرت آقا هم کم نگذاشت و در دیدار با کارگردان ارزشی اش فرمودند:« «چ» انصافا”همان چمرانی بود که دیده بودم.» اما همانطور که دیدید و دیدیم این فیلم از نظر زمانی حتی چـِ چمران هم نبود چون فقط حماسه پاوه و آن چند روز محدود این سرباز فداکار اسلام را به تصویر کشیده بود. چمران قبل و بعد ده ها فیلم فاخر وکتاب جذاب می طلبد؛ به امید آن روز و…مصطفی از کودکی عنان نفس خود را برای مقصدی بلند بدست گرفت. دردوران کودکی یکی از معضلات خانواده چمران ساوجی این بود که هرچی برای این بچه می خریدند روز بعد نبودش! کفش خوب ، پیراهن نو و… همه را به فقرا اهدا می کرد ؛ ماجرایی شده بود در خانواده خود… حتی پول دادند برود چند تا سنگک برای خانواده روزه دار بخرد و مصطفی با دست خالی بر گشت و آن شب کتک هم خورد اما راز آن فقیر را فاش نکرد و … خود آقا مصطفی می گوید «یک روزسرد زمستانی که از مدرسه می آمدم در مسیر فقیری را دیدم که کنار خیابان از شدت سرما و گرسنگی چمباتمه زده بود و آرام آرام برسرش برف می بارید؛ خیلی متاثر شدم. آمدم منزل اما دیگر چیزی برای اهداء نداشتم. آن شب تلاش زیادی کردم اما نشد کاری بکنم؛ شب رفتم داخل بالکن خود را در معرض سرما قرار دادم و تا صبح لرزیدم که حداقل با او همدردی کنم! که حداقل فقر و فقیر را درک کنم! آن شب سرمای سختی خوردم اما خیلی لذت بخش بود چون برای خدا بود و…» غیرت وعرق دینی او حقیقتا” الگویی مثال زدنی بود و…یک روز قبل از امتحان نهایی مدیر دبیرستان همه بچه ها را در داخل حیاط مدرسه جمع کرد و گفت: ساواک دستور داده همه باید کراوات ببندند؛ فردا سر جلسه امتحان می آیند بازرسی و … هر دانش آموزی که کراوات نداشته باشد ۲ نمره از نمره اصلیش کم می شود . آن روز تنها دانش آموزی که کراوات نزد مصطفی بود که با این اعمال جریمه ۱۸ شد! بله رفقا چمران اینطور پای اعتقاداتش ایستاد و درس خواند . نمره ۲۱ چمران را که شنیده اید؟! در دوران دانشجویی در یکی از درس های اصلی و مشکل استاد به او ۲۱داد و گفت: این دانشجو حقش بیش از قاعده است چرا که…به آمریکا رفت؛ قلب دنیای کفر و الحاد. خودش نقل می کند «روزی که داشتم می رفتم مادرم نگران بود. آمد فرودگاه برای بدرقه… دست برگردنم انداخت و در گوشم گفت: مصطفی جان خدا همه جا هست ؛ امید وارم لحظه ای هم خدا را فراموش نکنی . وپس از سالها وقتی برگشتم مادر آمد استقبال ودست انداخت گردنم؛ درگوشش با همه وجود گفتم به خودش قسم لحظه ای هم ازش غافل نشدم!» دکترای فیزیک پلاسما از بهترین دانشگاه آن روز دنیا ، عضویت در ناسا و… من که این چیزها را نمی توانم هضم کنم… بگذریم؛ رفت مصر و کار سید جمال را تکامل بخشید و… آمد جنوب لبنان و کار فرهنگی را درکنار امام موسی صدر آغاز کرد. راستی رفقا در این وانفسای نفس گیر هماورد فرهنگی چقدرخود را به باز خوانی مجاهدت مثال زدنی فرهنگی امثال چمران نیازمند می بینیم؟ و چقدر به آن رجوع کرده ایم؟ بله، کار فرهنگی کرد و۶۰ -۷۰ نفر سرباز برای امام عصر (عج) تربیت کرد که یکیش شد حاج عماد! روزی که عماد مغنیه شهید شد و به استادش پیوست وزیر جنگ اسراییل ،آن ملعون آدم کش، گفت: افسران اسراییلی امشب راحت بخوابید که عماد مغنیه رفت! چه کردی دکتر! عماد یا همان «حاج رضوان» کی بود؟ یکی از شاگردان دکتر، شهید سید عباس موسوی بود… بنیان گذار حزب الله و… چند سال پیش سید حسن نصرالله افتخار امروز جهان اسلام در یک مصاحبه تلویزیونی افتخارات خود را فهرست کرد. گفت و گفت و در نهایت این طور بیان کرد که مفتخرم که شاگرد دکتر جمرانم! یکی از دوستان می گفت جنوب لبنان که بودیم خیلی از جوانها اسمشان جمران بود . یه روز از یکی از بچه های لبنان سوال کردم جمران درعربی یعنی چی ؟ چرا خیلی از بچه ها اسمشان جمران است؟ گفت: جمران یعنی همان مصطفای شما… ما چون چ در عربی نداریم می گیم جمران! براستی دکتر چه بذری در دلهای مردم لبنان کاشت که پس از سالها اینطور ماندگار شد؟! ازدواجش! چه ازدواج عجیبی! غاده جابر همسر لبنانی دکتر نقل می کند: شبی که مصطفی خواستگاری من آمد بابام خواست او را رد کند ؛ آخه پدرم تاجر بزرگ لبنان بود و… پدر شروع کرد به تعریف از خودش و دخترش: دختر من چند وقت یکبار که بازار میره بازارهای بیروت و…رانمی پسنده . معمولا” یا پاریس میره یا لندن یا … گفت و گفت و آخرش خواست خیلی رمانتیکش کنه گفت: دختر من یه خدمتکار دارد که شب هنگام خواب یک لیوان شیر کنار بالین غاده می گذارد تا اومیل کند و راحت بخوابد و… مصطفی سرش را بلند کرد و گفت : من یه آدم یه لاقبا هستم وهیچ کدام از این چیزهایی که گفتید ندارم اما اگر ایشان با من ازدواج کند من این آخریه رو تعهد میکنم تا زنده هستم فراهم کنم ؛ ومصطفی تا شهادت به وعده خود عمل کرد .حتی روزهایی که در ایران جبهه بود ترتیبی داده بود کسی شب ها هر طور شده برای من شیر تهیه کنه و… براستی چقدر صداقت وتعهد در خواستگاری های امروزی به سبک چمران یا همان به سبک خدا و پیغمبری است؟رابطه عاشقانه! و خانم غاده چمران ادامه می دهد: بعد از ازدواج یکی از دوستانم که نتوانسته بود عروسی ما بیاید برای تبریک به دیدن من آمده بود و گفت: غاده عکسهای عروسیت را بیار ببینم؛ آلبوم راکه آوردم تا نگاه کرد گفت :غاده شوهرت کچله که! و… آن روز مهمان رفت و بعد از ظهر که مصطفی آمد خانه دم در به استقبالش رفتم و گفتم مصطفی کلاهت را بردار ببینم. کلاهش را که برداشت قاه قاه خندیدم. گفت: به چی می خندی؟! گفتم: تو…! گفت: مگر تا حالا سرم را ندیده بودی. گفتم: به خدا قسم تا حالا به آن توجه نکرده بودم! سبحان الله! مصطفی چه جذبه ای داشت که غاده پس از مدتها و آن هم پس از اشاره دوستش متوجه موهای او می شود؟! او چطور توانست دختر بزرگترین سرمایه دار لبنان را از آن زندگی در ناز و نعمت آواره ی بیابانهای گرم جنوب و کوههای سخت غرب ایران کند؟! اهواز؛ سوسنگرد؛ کرمانشاه؛ کردستان و… چمران زاهد تمامی بود که در عین شایستگی برخوداری ازتمام امکانات ممکن هیچ وابستگیی پیدا نکرد! می گویند وقتی که با امر امام به ایران آمد با وجود قابلیت های بالای علمی و چندین مسئولیت هم زمان – نماینده تهران در مجلس ، وزیر دفاع ، فرمانده جنگهای نامنظم ، نماینده امام در شورای عالی دفاع و…- سبکبار! سبکبال! وقتی که به شهادت رسید کل وسایل شخصی زندگی او حدود ۲۰ کیلو بود! ما امروز گاهی مسافرت چند روزه می رویم ۴۰- ۵۰ کیلو ساک و چمدان و… داریم! مسئولین که بماند.ادب وبزرگواری او همسر دکتر نقل می کند :«یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. او هر روز برای عیادت به بیمارستان میآمد. مادرم میگفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمیکرد و میگفت: باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند. بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت: از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی. با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما…! چرا تشکر میکنی؟! او در جواب گفت: این دستها که به مادر خدمت میکنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است!»ظاهرا” چریک زبده و زمختی بود اما در عین حال دل رئوف مهربانی که فقط اولیای خدا به آن مزیّن هستند و…برای بعضی ها مناجات نامه دکتر خیلی با جدیت نظامی ودودوتاچهار علمی اش متناقض است! « ای حیات! با تو وداع می کنم ، با همة مظاهر و جبروتت… و ای…» برای چمران معشوق نه در خاک که در افلاک بود و دنیا را باید سه طلاقه می کرد… «روزگاری گذشته که دنیا و ما فیها را سه طلاقه کردهام و از همه چیز خود گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسیترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد» برای فهم درست این عبارت از مناجات نامه آن عارف بزرگ به این خاطره توجه کنیم: ربابه صدر خواهر امام موسی صدر نقل می کند: «شهید چمران طی سالهایی که در آمریکا بود، عاشق دختری میشود که بعداً هم اسمش را عوض میکند و پروانه میگذارد. با او ازدواج میکند و سالهای بعد صاحب سه فرزند میشود. چمران همسرش را راضی میکند تا با او به مصر و بعد لبنان بیاید. آنها مدتی هم در لبنان با هم زندگی میکنند، اما بعد از مدتی کاسه صبر همسرش لبریز میشود. او به مصطفی می گوید : تو خیلی بزرگی و من کم آورده ام و پا به پای تو نمی توانم بیایم … می ترسم مانع تحقق آرمانهای بزرگ تو بشوم و… شاید تصور شود که چمران هم مثل هر مرد دیگری که در شرایط سخت مبارزاتی قرار گرفته و همسر و فرزندانش هم حاضر نبودند با او ادامه دهند و… همه آرمانها را رها کرده و به دنبال خانواده برود، ولی او ترجیح میدهد از زندگی شخصیاش بگذرد. روزی که چمران خانوادهاش را به فرودگاه میبرد، من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسیر بشدت گریه میکرد. یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد. پس از مدتی همسر چمران تلاش کرد تا وی را وادار کند تا هر از گاهی به دیدن آنها برود، اما چمران گفت دیگر تمام شد. واقعاً دنیا را با تمام ویژگیهایش طلاق داد و دیگر هم سراغ آنها نرفت. این نرفتن حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. او به همسرش گفت: یا با ما بمان و به این زندگی با تمام ویژگیهایش ادامه بده یا برو. بعد از مدتی فرزند پسرش در سواحل آمریکا غرق شد و…» بله چمران اینگونه بود که دل امام برای او تنگ می شد! دکتر این اواخر عهد کرد تا جنگ تمام نشود تهران نیاید! گفت هرکسی که با من کار دارد بیاید جبهه و… یک روز مرحوم حاج احمد آقا تماس گرفتند: دکتر بیا تهران! دکتر گفت: نمی توانم چه کار دارید؟ حاج احمد آقا گفت: «امام هر روز میگه دلم برای چمرانم تنگ شده!» و چمران باسر آمد و… براستی جا ندارد که دل امام برای این مجاهد بی قرار شود؟دنیا برای چمران زندانی کوچک است! و او پس از سالها نزدیک شد و نزدیکتر و… غاده چمران می گویند « شب آخر فهمیدم شب آخر است. خدایا چطور من بی مصطفی تحمل کنم؟ باورش برایم غیر قابل پذیرش بود؛ آنقدر مطمئن بودم که امشب شب آخر است که تصمیم گرفتم او را مجروح کنم تا… ؛ شب که خوابیدیم اسلحه کمری ام را با همین نیت زیر متکایم قرار دادم تا صبح که مصطفی از خواب بیدار شد گلوله ای به پای اوبزنم تا این فراق غیرقابل تحمل محقق نشود اما صبح که بیدار شدم او رفته بود و آنقدر مطمئن بودم که ظهر که به من زنگ زدند و گفتند: دکتر مجروح شده پشت تلفن گفتم : «من خود باهمه وجود دیدم که آرام جانم می رود و…»دکتر خودش هم آنقدر مطمئن بود که دیگر به مقصد رسیده که حتی با اعضا و جوارح خود هم اینطور خداحافظی کرد و در آن آخرین دست نوشته نوشت که: «ای پا های من! من می دانم که فداکارید، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید. این پیکر کوچک ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . در این لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها کرده اید . از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید . ای دست های من! قوی و دقیق باشید . ای چشمان من! تیزبین باشید . ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن . به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه ی شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . که این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد»براستی رفقا باوجود چنین الگوهایی برای ارئه به دنیای تشنه وسرگردان حقیقت فردای قیامت کم کاری ما وانحراف خیلی ها توجیهی دارد؟به امید بیداری وتلاش برای استخراج صحیح این گنجها! سی ویکم خردادنود سه دانشجوی مشروطی دانشگاه شهادت -زارع |
↧
دلش برای چِ تنگ شده بود…
↧