به گزارش جهان، يادش ميآيد که وقتي به مدرسه ميرفت, يک بار وقتي معلمش علت نگراني و ناراحتياش را پرسيده بود, به او گفته بود وضعيت پدرش را و اينکه او بسيار بيمار است... معلم که مي دانست پدرش جانباز جنگ است, سعي کرد حرفهايي بگويد تا آراماش کند و به او دلداري بدهد. حرفهاي معلم ناتمام ماند وقتي دختربچه به او گفت "خوشبه حال بچههاي شهيد! آخر آنها ناراحتي پدرشان را نديدهاند..."«جانباز شهيد خداکرم صادقي» يکي از اين پدرهاست. فرزندانش قريب به ۳۰ سال و شايد از زمانيکه پدر را شناختهاند, او را با دردهايش ديدهاند, جراحتهاي يک قهرمان ۷۰ درصد. دلاور مردي از لرستان, شهرستان الشتر، که از پايگاه مقاومت مقداد تهران وقتي ۳۶ ساله بود به منطقه سومار اعزام شد. چند ماه بعد در شب عمليات مسلم ابن عقيل که با رمز «يا ابالفضل العباس(ع)» آغاز شد، بر اثر انفجار خمپاره دچار موجگرفتگي و اصابت ترکش از تاحيه کمر و پا شد.اين روزها, نخستين سالگرد سفر اين دلاور مرد بسيجي است. آن هم در ماهي که مقتدايش ابالفضل عباس (ع) در آن متولد شده است.آنچه در ادامه ميآيد، خاطراتي کوتاه از اين جانباز شهيد به روايت فرزندانش است.***وقتي جانباز شد, خانواده تا چند ماه از او خبر نداشتند. مدتي بعد به بيمارستان نمازي شيراز منتقل شد. بهدليل ترکشهاي فراون, پاهايش وضعيت بسيار نامناسبي داشت. پزشکان تصميم گرفتند پاهايش را قطع کنند که با مخالف او روبرو شد. هرچند بعدها اين موضوع برايش مشکلات فراواني به وجود آورد. بعد از چند ماه از شيراز به بيمارستان شهيد مصطفي خميني تهران منتقل شد. در آنجا يکي از آشنايان به طور اتفاقي او را ديد و به خانواده خبر داد.***سال ۶۱ بعد از مجروحيت, وقتي از بيمارستان مرخص شد, قصد داشت دوباره به جبهه برود! همه خانواده مخالف بودند. راضي نميشد. ناچار شدند کيف و لوازمش را پنهان کنند تا نتواند برود. صبح روز بعد ديدند لباسهاي خيسش را از روي بند حياط برداشته و به جبهه رفته است! هرچند به دليل مجروحيتش اجازه ندادند زياد در آنجا بماند و بعد از چند روز به خانه برگشت.***بعد از چند سال ترکشهاي پا وکمرش, موجب خشکشدن رگهايش شد که به گوشت و استخوانهاي پايش آسيب شديد رساند. ميگفتند دچار فلج سياتيک شده است. با تصميم بنياد شهيد و امور ايثارگران, کميسيون پزشکي تشکيل شد. نتيجه آن اجماع, اعزام به آلمان بود. نپذيرفت! ميگفت "ترجيح ميدهم در ايران درمان شوم." پزشکان هم تنها راه چاره را قطع هر دو پا تشخيص دادند. پاي چپ را از ران قطع کردند اما راضي نشد پاي راست را که آن هم بهخاطر ترکشهاي فراوان کارآيي نداشت, قطع کنند. نميخواست کاملاً زمينگير شود. تصور ميکرد شايد بتواند چند قدمي با عصا راه برود.***در طي ۳۰ سال مجروحيت بيش از ۳۰ بار زير تيغ عمل جراحي رفت. بدنش کلکسيون انواع دردها و بيماريها بود. به دليل موج انفجار، چشم, دندانها وگوشهايش آسيب فراواني ديده بود, طوريکه دندانهايش را از دست داده بود و چند بار چشمهايش راعمل کرد. شنوايي گوشهايش هم ضعيف شده بود و از سمعک استفاده ميکرد. استفاده زياد از قرص و دارو موجب رسوب داروها در بدنش و خصوصاً سنگ کليه شد. بارها کليه و قلب و کمرش تحت جراحي قرار گرفت. گاه پيش ميآمد در يک روز چند جراحي متوالي انجام دهد. اصلاٌ بيمارستان خانه دوم او شده بود...***سال ۸۷ اوضاع جسمياش روز به روز وخيمتر شد. پزشکان متوجه مشکل تازهاي در بدن او شدند. بر اثرتزريق خونهاي آلودهاي که در زمان جنگ از خارج کشور وارد ميشد، دچار بيماري سيروز کبدي شده بود وکبدش هم از کار افتاد! به دليل وضعيت جسماني وقلب ضعيفش, امکان پيوند کبد مقدور نبود و در سه سال آخر عمرش هرماه به بدنش خون ترزيق ميکردند.***محبت زياد او به خانواده و فرزندانش زبانزد اقوام و آشنايان بود. بهعنوان مثال با وجود اينکه توانايي راه رفتن نداشت, هميشه خودش به مدرسه فرزندانش ميرفت و کارهاي مدرسهشان را انجام ميداد. اجازه نميداد کس ديگري اين کار را انجام دهد. معلمان مدرسه با ديدن وضعيت جسمي او, شرمنده ميشدند و ميگفتند "از شما انتظار نداريم به مدرسه بياييد." با اين وجود باز هم خودش ميرفت.اگر يکي از اعضاي خانواده به يک بيماري جزئي مثل سرماخوردگي مبتلا ميشد با وجود اينکه خودش با داروهاي آرامبخش دردهايش را تسکين ميداد و نياز به پرستاري داشت، تا صبح خودش از فرزند مريضش پرستاري ميکرد و خودش عصازنان آب و ديگر وسايل مورد نياز بيمار را فراهم ميکرد.***غيرت و شجاعتش بين اقوام لرستان مشهور بود, آن هم به اعتراف دوستان و خويشاوندان. ميگفتند حتي قبل از انقلاب اگر بين اقوام لرستان مشکلي پيش ميآمد با شجاعت و بدون هيچ ترسي به کمک ميرفت. اين روحيه حتي در دوران مجروحيتش هم با اينکه خانهنشين شده بود ادامه داشت حتي اگر نميتوانست کاري انجام دهد و تنها بايد به احوالپرسي از او راضي ميشد.***اعتقاد و ارزش بسيار زيادي براي انقلاب اسلامي و بالاخص ولايت فقيه قائل بود. به حضرت آقا, امام خامنهاي علاقه داشت که هر وقت تمثال مبارک ايشان را در تلويزيون ميديد, اشک شوق درچشمانش حلقه ميزد وبراي سلامتيشان دعا ميکرد.با اينکه اغلب روزهاي زندگياش سرشار از درد و رنج و بيماري بود, همچنان با اراده ومصمم از انقلاب وآرمانهاي امام (ره) دفاع ميکرد. ميگفت "اگر باز هم در موقعيت جنگ قرار بگيرم, دوباره به جبهه ميروم." با تمام وجود اعتقاد داشت که اين انقلاب دنبالهرو اهداف امامان و پيشوايان ديني ماست و بايد با تمام وجود و تا آخرين لحظه عمرمان از آن دفاع کنيم.***اهميت ويژ هاي براي انتخابات قائل بود. معتقد بود بايد به افرادي راي بدهيم که به ولايت فقيه اعتقاد کامل داشته باشند و طبق فرموده حضرت آقا, امام خامنهاي, به هيچ کانون قدرت و ثروتي متصل نباشند. مدافع اصولگرايي در مقام عمل و نه فقط لفظ وحرف، بود. به هيچوجه نميتوانست افرادي راکه نسبت به انتخابات بيتفاوت بودند, تحمل کند. روزهاي منتهي به انتخابات بخشي از منزل را براي جلسات انتخاباتي در نظر ميگرفت و با همراهي اعضاي خانواده براي کانديدايي که به اصلح بودن او پي ميبردند, جلسات انتخاباتي برگزار کرده و تبليغ ميکردند. روز رأيگيري هم با وجود ناتواني جسمياش جزء نخستين کساني بودند که پاي صندوق اخذ راي حاضر مي شد.***روزهاي آخر, اوضاع جسمياش روز به روز وخيمتر ميشد. آن قدر لاغر وضعيف شده بود که حتي قادر به نشستن نبود و تنها غذايش سرم. از شدت درد مدام ذکر "يا علي" و "يا حسين" را زمزمه ميکرد و به اطرافيانش ميگفت "براي شفا و ماندنم در دنيا دعا نکنيد... دعا کنيد خداوند مرا از اين دنيا ببرد ..."***قسمتي از وصيتنامه شهيد که از زمان جنگ از او يادگار مانده:بسم الله الرحمن الرحيم « من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقه و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته»آنکس که مرا طلب کند مرا مييابد وآنکس که مرا يافت, ميشناسد وآنکس که مرا شناخت دوستم ميدارد وآنکس که دوستم داشت به من عشق ميورزد. آنکس که به من عشق ورزيد من نيز به او عشق ميورزم وآنکس که به او عشق ورزيدم, ميکشم او را و آنکس که من او را بکشم, خونبهايش بر من واجب است وآنکس که خونبهايش بر من واجب است من خود خونبهايش هستم.آن کس که تو را شناخت جان را چه کندفرزند وعيال وخانمان را چه کندديوانه کني هر دو جهانش بخشيديوانه تو هر تو جهان را چه کند |
↧
خوش به حال فرزندان شهدا !
↧