به گزارش جهان به نقل از سایت جامع آزادگان، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده طاهر ایزدی است:روزی اسیری آوردند که ظاهراً سرباز بود و در امر مداوای زخمیها، تا حدودی مهارت داشت. برایم تعریف کرد که چگونه به اسارت درآمد. ظاهراً نزدیک پادگان محل خدمتش، روستایی بوده. چون اینها در بهداری پادگان بودند؛ مواقعی جهت کمک به مردم روستا و مداوا و معالجه بیماران به روستا میرفتند که باید از رودخانهای گذر میکردند.شبی یکی از مردم روستا به پادگان میآید و برای مداوای فرزند بیمارش کمک میخواهد. این سرباز میگفت شبانه رفتم و فرزند او را معالجه کردم. صبح و در راه بازگشت در کنار رودخانه، مشغول شستن لباسهایم شدم. در این هنگام شخصی با اسلحهای از پشت سرم دستور داد تا بایستم. برگشتم و دیدم همان شخصی که من فرزندش را معالجه کردم، اسلحه را به سمت من نشانه رفته و اینگونه مرا به عراقیها تحویل داد.این به من گفت من میتوانم با تیغ و میخ ترکش را از دستت خارج کنم. خب من میترسیدم که با این وسایل چطور این کار ممکن است. اما راه دیگری نبود چون زخم ترکش مرا اذیت میکرد. راضی به این کار شدم. تیغی که برای اصلاح استفاده میشد را برداشت و جای ترکش را برید و نتوانست با میخ ترکش را خارج کند. دست من بعد از چند روز متورم شد و عراقیها هم اصلا در فکر مداوای بچهها نبودند. دوباره بعد از مدتی که عفونت دست من کمتر شد با تیغ، عمیقتر زخم را برید و ترکش نارنجک را خارج کرد. |
↧
درآوردن ترکش با تیغ و میخ
↧